مرحوم ملااحمد نراقى مى‏گوید: شخص مورد اطمینانى از قول کلیددار روضه مقدسه کاظمین (علیهماالسلام) نقل کرد: هنگامى که حسن ‏پاشا - بعد از زمان سلطنت نادرشاه افشار در ایران - در بغداد حاکم بود. روزى در ایام ماه جمادى‏الثانیه وقتى جمعى از امراء و اعیان در مجمع او حاضر بودند، گفت: چرا اول ماه رجب را شب نورباران مى‏گویند؟ یکى از میان جمع گفت: علت این است که در این شب بر قبور ائمه دین از آسمان نور فرو مى‏ریزد. پاشا گفت: در این مملکت که قبور ائمه زیاد است، پس حتما مجاورین این قبور، انوار آسمانى را دیده‏اند؛ به همین جهت کلیددار قبر ابوحنیفه که امام اعظم آنها بود و همچنین کلیددار شیخ عبدالقادر را طلبید و صحت این مساله را از آنها پرسید. آنها گفتند: ما چنین انوارى را مشاهده نکردیم.

حسن ‏پاشا گفت: موسى بن‏جعفرعلیه السلام و حضرت جوادعلیه السلام نیز از بزرگان دین هستند و بلکه شیعیان آنها را واجب‏الاطاعه مى‏دانند، سزاوار است از آنها نیز در این مساله پرسش بکنیم.

لذا همان ساعت مامورى را نزد کلیددار روضه مقدسه کاظمین علیهماالسلام فرستاد. در آن زمان پدر من (ناقل داستان) کلیددار حرمین بود، با هم روانه بغداد شدیم، بدون این که بدانیم جریان از چه قرار است. وقتى به آنجا رسیدیم من در جلوى خانه پاشا ماندم و پدرم را به داخل بردند. وقتى چشم پاشا به پدرم افتاد، سؤال کرد که: مى‏گویند شب اول رجب بر قبور ائمه دین نور مى‏بارد، آیا چنین نورى را تو در کاظمین مشاهده کرده‏اى؟ پدرم بدون توجه گفت: بله من بارها دیده‏ام. پاشا که خیلى تعجب کرده بود، گفت: این امر عجیبى است، و اول رجب نزدیک است، لذا آماده باش که من شب اول رجب در آن روضه مقدسه به سر مى‏برم.

پدرم از شنیدن این خبر به فکر فرو رفت که چرا بدون توجه چنین کلامى از دهانش خارج شد، او چگونه مى‏تواند انوارى را که شیعیان با صفاى قلب مى‏بینند با چشم سر مشاهده کند؟ ولى کار از کار گذشته بود، پدرم که وضع را چنین دید غمناک و متحیر از خانه پاشا بیرون آمد. با حالت افسرده روانه کاظمین شدیم. چون وقت موعود رسید روز آخر جمادى‏الثانى به اتمام رسید، کوکبه حسن ‏پاشا ظاهر شد. او پدرم را طلبید و گفت: بعد از غروب زوار را بیرون کن تا روضه خلوت بشود. هنگامى که وقت نماز عشاء فرا رسید، پاشا داخل روضه شد و دستور داد شمع هاى روضه را خاموش کردند و چنانکه رسم سُنی ها است، فاتحه خواند و به سمت ‏سر ضریح مقدس رفت و مشغول نماز و ادعیه شد. پدرم نیز در این موقعیت آنچه که در توان داشت ‏به تضرع و گریه گذراند. من نیز که حال پدر را چنین دیدم، از عجز او به گریه افتادم، این حالت تقریبا دو ساعت ادامه داشت و هیچ خبرى نشده بود؛ پدر همچنان در گریه و زارى بسر مى‏برد، که ناگاه سقف محاذى بالاى ضریح مقدس شکافته شد و گویا به یک بار صد هزار خورشید و ماه و شمع و مشعل بر ضریح مقدس و روضه مقدسه فرو ریخت که مجموع روضه هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى‏تر شد. در این هنگام صداى حسن‏ پاشا شنیده شد که بلند شده و مى‏گفت: صلى الله على النّبى محمّد و آله. سپس پاشا برخاست ضریح مقدس را بوسید و پدرم را طلبید و میان دو چشمش را بوسید و گفت: خادمی بس بزرگ منزلت هستى.